سلام.من یه دختر پانزده ساله هستم.امسال علاقه زیادی به یکی از دوستام پیدا کردم.نمیذارم کسی به کادو تولدی که برام آورده دست بزنه.حدودا یه ماه پیش که رفتیم اردو از طرف مدرسه اردوگاه.....چون هوا سرد بود فقط مدرسه ما بود.رفتیم تو چمنا دراز کشیدیم من و مبینا(دوستم) و یاسمن(که بهش خیلی علاقه دارم) و فریده(خواهر دوقلوم).مبینا رو چمن ها دراز کشید و پالتوشو انداخت زیرش پالتوی منم گرفت انداخت روش.من دراز کشیدم سر یاسمن و فریده رو شیکمم بود.یاسمن سمت راستم فریده هم سمت چپم.من خوابم نمی اومد فقط چشمام رو بسته بودم.یه دستم رو شکمم بود مچ اون دستمم رو پیشونیم.بعد چند دقیقه یاسمن آروم پاشد.فکر گردم میخواد بره جایی واسه همین ت************ نخوردم.سر فریده رو آردم از روی شکمم برداشت و گذاشت رو چمنا و برگشت سمت من.اومد پیشم دراز کشید و گفت:سرتو بزار رو بازوم.منم پر رو پر رو سرمو گذاشتم.خوابم نمیبرد ولی چشمام بسته بود.چرخیدم سمتش و رفتم تو بغلش.خیلی کیف داد تا حالا هیشکی اینجوری بغلم نکرده بود.شروع کرد با مبینا آروم حرف زدن.
مبینا:یاسمن حالت خوبه؟
یاسمن:آره براچی؟
مبینا:خل،شکم به اون نرمی رو ول کردی که چی؟
یاسمن:خب فرزانه گناه داشت
مبینا:نخیرم اگه داشت خوابش نمیبرد.بعد به نظر جناب عالی فریده گناه نداشت؟
یاسمن:.......
مبینا:خیل خوب بابا.بگیر بخواب بذار منم بخوابم
یاسمن:خوابم نمیبره.همش سیاه چاله میبینم.(ستاره ها وقتی خیلی بزرگ شن و هسته نتونه اونارو نگه داره منفجر میشم و همه اجسام دور و بر خودشونو به سمت خودشون میکشن و نابودشون میکنن)
یکم با هم حرف زدن.داستان و جک و چیستان تعریف کردن.
مبینا:یاسمن
یاسمن:ها؟
مبینا:ها چیه بی تربیت.حوصلم سر رفته فریده فرزان رو بیدار کن بریم بچرخیم یکم.
یکم تو خواب الکی نق زدم که یاسمن گفت جانم.کلی ذوق کردم.دست چپمو آوردم بالا و گذاشتم رو قفسه سینش.دستم و گرفت و شروع کرد به بازی کردن با انگشتام
مبینا:اووووو.چه رمانتیک.من که خودمو کشتم یه بله بهم نگفتی اونو...
یاسمن:مبینا؟
مبینا:جانم
یاسمن:خفه شو گلم
یکم مبینا دلقک بازی در آورد که یهو فریده پاشد و گفت: مرض.نزاشتی یه دقیقه هم بخوابم.همش جفتک میندازی.
مبینا:ایول.تدی(یاسمن)فرزان رو بیدار کن بریم چرخ چرخ
یاسمن:تدی و زهر مار . فرزان و زهر فلافل
آروم ت************م داد.که مبینا گفت:ااااه.بیدار کردنت هم مثل آدم نیس
بعد عین.....خودشو انداخت روم.کلی با تدی زدیمش.
یا مثلا من نمیتونم قرص بخودم.تو بچگی برام یه اتفاقی افتاده میتریم چیزی رو قبل جویدن قورت بدم.یه روز تو مدرسه حالم خیلی بد بود از یکی از بچه ها قرص گرفتم.وسط زنگم بودیم نمیدونستم اون قرص رو چجوری بخورمش.اون وسط هم فریده نگرانم بود هم هستی هم مبینا هم یاسمن.ولی توجه یاسمن رو بیشتر دوست داشتم.